نوسازی فرهنگی، سنت و مدرنیسم (قسمت دوم)

مریم حسنلو ، معصومه السادات موسوی ، فاطمه منافی و خانم امیری جورابی

دانلود PDF


سنت و مدرنیته ( برداشت آزاد)

 

مدرنها سنت را به معانی و معادل زیر تعریف نمودند :

استبداد های سیاسی/ اسارت انسان در بند عقاید/خامی/دوران بیماری ها/ خرافی
این تعاریف را می توان به روشنی در بیشتر نظریه های جامعه شناسان کلاسیک دید.و این محدوده.در جامعه شناسی مدرن معاصر درتعریف آن تغییر چندانی صورت نمی گیرد .
 


اکنون که دور? ان کلاسیک و نئوکلاسیک به پایان رسیده و معضلات و معایب آن آشکار شده. شوق و شور دوران روشنگری خاتمه و عقل و بنیاد انسان مدرن مضرات خود را نمایان کرده.است و در این زمان جامعه شناسان با نارضایتی از عدم تحقق اهداف روشنگری به نفی نتایج آن می پردازند و خواهان تحقق "اهداف اصیل" این مهم هستند.

،"مدرنیت? ناتمام" ( هابرماسو ) یا نارضایتی های (نئومارکیسیست های مکتب فرانکفورت مانند مارکوزه )و اثر مهم "دیالکتیک روشنگری" ( هورکهایمر) و ( آدورنو ) مربوط به این دوره است. مثلاً مارکوزه جامع? صنعتی ایده آلی مطرح می کند که تا حدود زیادی امروزه محقق شده و با اعتقاد اونظام سرمایه داری بر این جامع? صنعتی ایده آل حاکم شده و مانع ظهور ظرفیت های بی نظیر آن در جهت تحقق جامعه ای باز با انسان های نا برابر است.

جامعه شناسان در این زمان به نقد از آن می پردازند اما این گفتارها نقدهای گویا ناشی از علائم بیماری تجدد است.

جامعه شناسان خواهان تحقق تجددی هستند که در شروع تصورمیرفت به ساخت"بهشت زمینی"می انجامدکه در اینجا روشنگریپایانی فرخنده بردوره ای سیاه -یعنی سنت- تصورمیشودکه دچار عوارض و دگرگونی شده و آن عوارض و دگرگونی مانع تحقق کامل اید? آزادی بشر شده است.در دوران مابعد تجددماجرا شکل دیگری می یابد. در این دوره به نظر می رسد کل سوال پاک می شود .در واقع این دوران ،تهدیدی برای جامعه شناسی با آن اید? جهان شمولی قوانین و روایتی خاص از عقلانیت است. به این معنا که با پذیرش انواع اقسام پدیدهای موجبی تاریخی -فرهنگی و پدیده های موجبی عقلانیت ها جایی برای فرار باقی نمی ماند. این امکانی برای تفکر دوباره دربار? سنت برای انسان مدرن فراهم می کند. گرچه از دید سنت گرایانه این نیز نه تنها فرصتی برای ظهور سنت نیست بلکه تهدیدی به مراتب سخت تر برای آن محسوب می شود.چون دراینجا باز تجدد اخیر یا همان مابعدتجدد است که قواعد بازی را تعیین می کند.

مولفه های های سنتی و دینی هم می توانند به عنوان یکی از مولفه ها اجاز? ظهور داشته باشد اما ادعای حقیقت آن در همان محدوده معتبر برشمرده می شود. اگر تجدد به مقابله با سنت و در قلب آن به نفی و رد دین-دراشکال مختلف- می پرداخت ، مابعدتجدد اصولاً قواعد بازی را از نو تعریف کرده و با دادن گونه ای آزادی به سنت ،در واقع آن را در رده ای هم سطح با دیگر فضاهای فکری قرار می دهد و جوهر تمامیت و فراگیرند? آن را نفی می کند. به این معنا ما بعد تجدد خطری به مراتب بیشتر و عظیم تر برای سنت محسوب می شود. اینجاست که سنت اگر قواعد شیوه ورفتار مابعد تجددی را بپذیرد ،جوهر خود را نفی کرده واین خطر به مراتب سخت تر از خطر مدرن ها بود ه که به مخالفت رویاروی با سنت می پرداختند
.برخورد جامعه شناسان با سنت در تمامی این دوره ها با غفلت از شناخت روح حاکم بر آن بوده است.

سوالی پیش می اید که منظور از روح حاکم بر سنت (یا روح حاکم بر مدرنیته) چیست.
جواب آنکه :سنت گرایان دیدگاهی ذات گرایانه به این معنا که سنت با گوناگونی اش دارای "ذاتی" است که در مقابل "ذات مدرنیته" -با تمامی اشکال ظهورش- قرار می گیرد


 

 

سنت در ساخت مدرنیته‌های ایرانی

سنت در ریشه اصلی به معنی گذار و در مفهومی عام‌تر به معنای تداوم و پایداری و در عین حال تحول مجموعه‌ای از باورهای اجتماعی و کنش‌ها از گذشته‌ای دور یا نزدیک در یک جامعه خاص است ومدرنیته نیز در ریشه اصلی خود به معنی « اکنون» و در مفهومی عام‌تر به معنای مجموعه‌ای از کنش‌ها و باورهای اجتماعی ««متعارف ورایج» در یک جامعه خاص است.. نکته مهم آنکه مساله سنت یا مدرنیته را نمی‌توان به مثابه مفاهیمی جهانی تعریف کرد و همواره باید آنها را در ظرف‌های مکانی- زمانی مشخص قرار داد تا قابل درک شوند.

سئوال اینست آیا سنت لزوماً به مدرنیته می‌انجامد؟

سنت را باید یک مفهوم پیوسته و یک فرآیند در نظر گرفت و این فرآیند بر خلاف تصور تکامل‌گرایانه قرن نوزدهمی به هیچ‌رو «واحد» یا «منحصر به فرد» و یا «خطی» نیست. بنابراین «گذار» بنا بر نفس «سنت» که انتقال و تداوم است، اما این گذار نه به معنای «از میان رفتن» سنت به سود یک موجودیت دیگربلکه به معنی تغییر‌شکل‌یافتن تدریجی سنت در ورودش به زمان حال، به «مدرنیته»‌ای جدید است که مفاهیم «اکنون» و «اینجا» را در تقارن با مفاهیم «گذشته» و «آنجا» می‌سازد. بنابراین سنت و مدرنیته در تجربه تاریخی «اصیل» آنها در مفهوم تجربه تاریخی اروپایی تعمیم‌یافته به جهان در تضاد با یکدیگر قرار نداشته‌اند بلکه با یکدیگرهمسوو هماهنگ بوده‌اند.مفهوم «ضرورت» یک مفهوم جبرگرایانه مبتنی بر تاریخی‌گرایی و جهانشمول‌گرایانه است که تمام این رویکردها در نظریه‌های جدید علوم اجتماعی زیر سئوال رفته‌اند.

الگوی تاریخی

رابطه الگوی تاریخی سنت و مدرنیته ، الگویی اروپایی است. که با فرآیندهای انقلاب صنعتی، انقلاب سیاسی و شکل‌گیری دولت‌های ملی و مفاهیم بیرون‌آمده از آن از جمله مفهوم «ملت» و با فرآیندهای استعماری رابطه مستقیم دارد. تفسیر قرن نوزدهمی از رابطه سنت و مدرنیته، بر اساس حوزه قدرت رو‌به‌رشد اروپایی و با تبعیت از اصل «سرزمین‌زایی» شکل گرفته و درک خود را از تقسیم فضایی سرزمین‌های جهان به یک تقسیم شناخت‌شناسانه منتقل می‌کند که سه حوزه تفکیک‌شده مردم‌شناسی ،جامعه‌شناسی و شرق‌شناسی را تعریف می‌کند، که این سه حوزه جز علم اجتماعی هستند .

انتقال الگو

انتقال الگوی سنت و مدرنیته از فرآیندهای دو‌گانه استعماری، و جهانی‌شدن انجام می‌گیرد.
مبداء شروع انتقال، انقلاب صنعتی و نقطه کنونی آن انقلاب اطلاعاتی است. اصل موضوعه انتقال عام رابطه پیوستاری، عقلانی خطی، و جبری میان سنت و مدرنیته است. به عبارت دیگر رومانتیسم اروپایی علاوه بر شکل دادن به مجموعه‌ای از عناصر اسطوره‌ای برای ساختن «خود»‌، مجموعه‌ای از چنین عناصری را برای ساختن «دیگری» نیز می‌آفریند.

فرآیند درونی شدن این عناصر یا «انطباق‌دادن واقعیت» بیرونی با آنها، چه در خود اروپا ودر خارج از آن فرآیندی خشونت‌آمیز و «آسیب‌زا» بوده است.

نتایج انتقال

انتقال موجب شکل‌گیری موقعیت‌های نابسامان جمعی میان عناصر سنتی بومی و عناصر مدرن وارداتی شده و موقعیت‌های بی‌نهایت سخت و آسیب‌زده و غیر‌قابل مدیریتی را در کشورهای همجوار به وجود آورده است:

فقر، بی‌سامانی، جنایات، بی‌هویتی، سردرگمی فرهنگی، تنش‌ها و جنگ‌های محلی و ... نتیجه انتقال در رسیدن به نوعی پدیده وچندگانگی فرهنگی بوده است که بر‌خلاف تصورات اولیه بیشتر از آن‌که به یک موقعیت «ذوب فرهنگ‌ها» در فرهنگ مقصد منجر شود به ایجاد محدوده های فرهنگی متفاوت یا جماعت‌گرایی‌های جدید منجر و.پی آمد آنها به گسترش بنیادگرایی‌های خشونت‌آمیز و ضد‌اجتماعی منجر شده که سیستم‌های اجتماعی را تخریب و با استفاده صوری از عناصر «سنتی»، موقعیت‌های نابسامانی را می‌سازند که بر آن نام «مدرنیته» در حاشیه و «پسا‌مدرنیته» در مرکز گذاشته شده است.


 

 

مدرنیته‌هاو پدیده زایش آن .

حوزه حرکتی فرهنگ از چند اصل و موضوع میباشد /اصالت فرهنگی، مفهومی نه چندان قابل دفاع است زیرا تمام فرهنگ‌ها به نوعی وکمابیش در هم‌آمیخته از فرهنگ‌های دیگر هستند. سنت یکسان و واحدی درون یک فرهنگ «ملی» و در مجموعه‌ای از سایر فرهنگ‌ در سطح جهان وجود ندارد. به همین‌ترتیب مدرنیته نیز نمی‌تواند واحد و یکسان باشد.انقلاب اطلاعاتی با امکاناتی که در تغییر رویکرد به زمان و فضا به وجود آورده سبب شده که نتوان از زایش سنت ها جلوگیری نمود .

چگونه ساخت مدرنیته‌ها از سنت برای استفاده از آنها؟

برای درک رابطه سنت و مدرنیته نیازمند بازگشت به مفهوم اساسی سنت و مدرنیته هستیم. به عبارت دیگر مسئله آن است که چگونه از تفکر نسبت به سنت و مدرنیته به مثابه دو موجودیت متضاد بیرون بیائیم. برای این کارنیازبه شناخت اولیه سنتهای ومدرنیته‌های خودیعنی شناخت واقعی گذشته‌های زاییده شده وحال‌های متعدد خود داریم.

بدون پذیرش اصل امکان‌ناپذیری سنت و مدرنیته واحد یعنی یکدست کردن یا یکدست بودن سنت و مدرنیته نمی‌توان در این زمینه اقدامی انجام داد. در کشورهای باستانی آسیایی این مسئله باید با پذیرش مولفه های فرهنگی، اقلیمی، سلیقه‌ای، سبک‌های زندگی، رویکردها و جهان‌بینی‌های افراد مختلف انجام پذیرد. با این وصف این امر نافی انسجام یافتن یا دادن به این زایش در قالب انسجام‌های حداقلی برای ایجاد امکان زندگی اجتماعی نیست. این امر با استفاده از عناصر مشترک و درونی کردن تدریجی و انعطاف‌آمیز آنها انجام می‌گیرد تا بتوان به یک هم سازی رسید.بنظر میرسد که بیرون آمدن از تقابل سنت و مدرنیته و رسیدن به یک مدل مطلوب مستلزم نکاتی است که عبارتند از:

  1. شناخت سنت‌های بومی در سطح خرد و کلان، بر اساس شناخت‌های مستقیم و نه بر اساس سیستم‌های ایدئولوژیک .
  2. استفاده از این دانش در روند‌های کاربردی و انطباق دادن آنها با موقعیت‌های مدرن پدید آمده .
  3. بازنگری سنت در قالب‌های جدید که نیاز به تغییرات احتمالی شکلی که با تغییرات اندکی در محتوا انجام بگیرد..
  4. تولید مدرنیته‌های پدید آمده و ایجاد امکان برای تولید چنین مدرنیته‌هایی .
  5. گریز از اندیشه برای یکدست سازی تصنعی سنت یا مدرنیته، جز برای ایجاد حداقل‌های ضروری در ایجاد جامعه.