موضوع: روابط بین فرهنگ ها (قسمت دوم)

تهیه کننده: فرزانه امیری

دانلود PDF


 عملکردهای اساسی فرهنگ:  

هاویلاند- انسان شناس- چنین اظهار می دارد ((مردم برای رسیدگی کردن به مشکلات و مسائلی که به آنها مربوط می شود.فرهنگ ها را حفظ می کنند)) این باور وجود دارد که فرهنگ بنابر دلایل مشابهی تکامل نیزمی یابد:فرهنگ،نیازاساسی گسترده دنیای قابل پیشبینی را بر آورده می کند،دنیایی که هریک ازما درآن نسبت به حقایقمان اطمینان داریم و بنابراین، به ما توانایی درک پیرامون خودمان را می دهد.


چنانکه فولرنویسنده ی انگلیسی در 200سال پیش نوشت:((فرهنگ همه چیزراآسان می کند)) به دودلیل مهم فرهنگ چیزها راآسان می کند.اول،فرهنگ باایجاد معنا برای رویدادها،اشیاو مردم به آسان شدن انتقال از زندگی جنینی به این زندگی جدید کمک می کند- بدین ترتیب دنیا را تبدیل به مکانی می کند که کمتر مرموز و ترسناک به نظرمی رسد.دوم،فرهنگ باعث می شود زندگی کمتر گیج کننده باشد.زیرا قسمت اعظم فرهنگ خودکارونیمه آگاهانه است.

فرهنگ با استفاده ازخانواده ها به عنوان اولین رابط خود ازمیان رابطه های دیگربه کودک  یاد می دهد چگونه بصورتی که مورد پسند بزرگسالان است رفتار نماید وباعث شود به او پاداش بدهند. معمولاً می توان در مورد تمام کسانی که دارای فرهنگ مشترکی هستند انتظار رفتار صحیح،خودکار وقابل پیشبینی را داشت.پس،فرهنگ با پیشنهاد یک برنامه کار به مردم برای تمام فعالیت های زندگی، آنه را در برابرتمام ناشناخته ها حفظ می کند.

فرهنگ ازچگونگی امرارومعاش گرفته تا یک سیستم اقتصادی نظامند،چگونگی سلام کردن به غریبه هاوچگونگی پیداکردن همسر،ساختاری رابرای ما ایجاد می کند.این ساختارمهارتها وقوانینی رابه ما عرضه می کند که برای سازش به دنیایمان ضروری است.ممکن است حتی کمی جلوتربرویم تاحدی که بااین گفته هریس موافقت کنیم که((وجه اولیه سازگاری بیولوژی  ما،فرهنگ است نه آناتومی))

فرهنگ ها علاوه برتبدیل دنیابه مکانی که کمترگیج کننده است،اکنون به حدی متکامل شده اند که ابزارهای اولیه مردم برای برآورده کردن سه نوع نیازمی باشد:نیازهای اساسی(خوراک، سرپناه،حمایت فیزیکی)نیازهای اشتقاقی(سازمان کار،توزیع غذا،دفاع،کنترل اجتماعی)ونیازها ی انتلافی(امنیت روانی،هماهنگی اجتماعی،هدف زندگی).

 تعاریف فرهنگ:

هابلو فراست که فرهنگ را تقریباً در تمام فعالیتهای بشری حاضرمی بیند آن رابدین صورت تعریف می کنند:یک سیستم یک پارچه از الگوهای رفتاری آموخته شده که مشخصه اعضای یک جامه هستند.نه نتیجه وراثت بیولوژی.ازنظر آنها فرهنگ ازلحاظ ژنتیکی از پیش تعیین شده یا غریزی نیست .آنها برای اتخاذ این موضع دو دلیل دارند که هر کدام از آنها به درک رابطه بین فرهنگ و ارتباط کمک می کند.اول همانطور که تمام محققان معتقدند.فرهنگ از طریق ارتباط ویادگیری،منتقل وحفظ می گردد.یعنی فرهنگ آمخته می شود.دوم آفراد دارای این عقیده معتقدند هر فرد در بدر تولد به یک محل جغرافیایی خاص محدود می گردد. ودر نتیجه در معرض پیامهای خاصی قرار می گیرد در حالی که سایر پیام ها رارد می کند. تمام این پیام ها حتی اگر در مورد مذهب،خوراک ،پوشاک، مسکن،اسباب بازی یا کتاب باشندپایه و اساس فرهنگی دارند.در تعریف دیگرآمده که فرهنگ دارای حدومرز مشخص است.بازهم نقش ارتباط را در این تعریف خواهیم دید.

بیتس وپلاگ تعریف توصیفی زیر را پیشنهاد می نمایند.((فرهنگ نظامی است از باور ها ، ارزش ها،سنت ها، رفتارهاومصنوعات مشترک که اعضای یک جامعه آن را مورد استفاده قرار می دهند تااز عهده جهان خود و از عهده دیگران بر آیند و نظامی است که از طریق یاد گیری نسل به تسل منتقل می گردد.این تعریف نه تنها در برگیرنده ی الگوهای رفتار بلکه در برگیرنده ی الگوهای افکار(مذهب وایدئولوژی)،مصنوعات(ابزار،مسکن،ماشین،...)ومهارتها و فنون مورد استفاده برای ایجاد مصنوعات که از طریق فرهنگ منتقل می شوند هست.))

تعریف تعریف بینس وپلاگ در برگیرنده بیشترین قلمرواصلی فرهنگ است که محققین اخیراً بر روی آن توافق دارند.

یا  به توضیحات بالا فرهنگ می تواند در بر گیرنده ی همه چیز از مراسم مهم گرفته تا مفاهیم روح باشد.مثلاً بابررسی باورهای فرهنگی خودمان در می یابیم که عکس العمل خودمان به پرچم امریکا بخشی از عضویت فرهنگی ماست.عقیده ی ما نسبت به کار،آزادی، مرگ وسوگواری،قانون،لباس و....از وابستگی فرهنگیمان می باشد.

مشخصه های فرهنگ: 

1- فرهنگ یاد گرفته می شود:

بدون بهرمند شدن از دانش کسانی که قبل از مازندگی می کردند امکان نداشت فرهنگ داشته باشیم درواقع دانش که برای استفاده ی آیندگان درحافظه ها،کتاب هاواشیا ذخیره شده درمرکز  مفهوم فرهنگ قرارداردهمه ما با نیازهای اساسی متولد شده ایم،نیازهایی که رفتارهاراخلق و به آن شکل می دهدولی چگونگی برآورده کردن این نیازها وچگونگی تکامل رفتارمان برای کنترل آنها یاد گرفته می شود که هما فرهنگ می باشد.

واژه ی فرهنگ آموزی به معنای فعالیت کلی یاد گیری فرهنگ می باشد.بطور اخص هابل و فراست:می گوید فرهنگ آموزی ((شرطی شدن آگاهانه یا ناآگانه ای است که در درون آن فرایند رخ می دهد و به واسطه ان فرد به عنوان کودک یا بزرگسال در یک فرهنگ خاص به توانایی می رسد ))اما یادگیری آگاهانی در این تعریف ساده ترین شکل خود یاد گیری در سطح شناختی است.این نوع یادگیری،خواندن نشان داده شدن وگفته شدن را جع به چیزی است که فرهنگ می خواهد ما بدانیم.اما وقتی بخواهیم میهن پرستی و شجاعت را با مشاهده فیلمی یاد بگیریم یا وقتی مادری به پسر جوان خود قبل از رختخواب می گوید دوش بگیر تا عادت تندرستی ونظافت را یاد بگیرد،پدری به دخترش می گوید وقتی چیزی از کسی گرفتی از او تشکر کن تا طرز رفتار درست را بیاموزد.در این مثال ها از مردم خواسته می شود تا آگاهانه نسبت به پیامدهاییکه دریافت می دارند فکر کنند.گر چه این فرهنگ آموزی بخشی از فرایند یادگیری است ولی در دومین سطح یادگیری یعنی یادگیری ناآگاهانه قرار دارد.سطحی را که در آن مجموعه آنچه را که فرهنگمی نامیم یاد می گیریم.

فرهنگ ها راازطریق ضرب المثل،از طریق هنر وازطریق رسانه های گروهی می آموزیم.

ضرب المثل: 

سایدن استیکرمی گوید:ضرب المثل ها مطالبی را که از ننظر مردم مهم هستندبه روشی بیان می کندکه بتوان بخاطر سپردآنها مطالب مهم ومتداول رابیان می کند.

بدینگونه ((ضرب المثل ها رساله ی فشرده ای از ارزش های فرهنگی است.))

 

هنر:   

بازدید هر موزه ای در دنیا سریعاًمشخص می کند چگونه هنر هر فرهنگ روش دیگری برای انتقال آن فرهنگ است. ناندا انسان شناس بهپیوستگی بین هنر و فرهنگ اشاره می کند: ((هنر روش نمادین ارتباط برقرار کردن است.یکی از مهم ترین عملکردهای هنر،ارتباط برقرارکردن نمایش دادن وتقویت کردن موضوعات و ارزشهای مهم فرهنگی است.بنابراین هنر دارای عملکردهای یکپارچه ای دز جامعه است.))

 رسانه های گروهی:

درایلات متحده وسای فرهنگ های غربی،رسانه های گروهی وظیفه ای بیش از ایجاد سرگرمی دارند چنانکه تا مپسون می گوید:تعداد کمی از مردم منکر این مسئله خواهند شد که ماهیت تجارب فرهنگی در جوامع مدرن عمیقاًتحت تاثیر تکامل ارتباط جمعی قرار گرفته است،کتاب ها،مجلات وروزنامه ها،رایو تلویزیون وسایر وسایل ارتباط جمعی نقش عمدهای رادرزندگی ما بازمی کند.به عنوان مثال تلویزیون به آنچه ویلیامز(یادگیری فراگیراجتماعی) می نامد،کمک می کند،چیزی که ما را وادار می کند تا(ارزش تصاویررامتصورشویم).

دل گاد و خلاصه ی عالی تراز قدرت رسانه های گروهی پیشنهاد می کند و اشاره می کند به اینکه((بواسطه ی شکل دادن تجاربمان وایجاد مضمونی برای بیشترین چیزی که درموردش حرف می زنیم در سطح بین فردی ،به ساختن زندگی روزانه ما کمک می کنند.))

 نکته:قابل ذکر برای توصیف مشخصه ی اول فرهنگ(فرهنگ یاد گرفته می شود)

اکثر رفتارهایی که به آنها بر چسب فرهنگی می چسبانیم نه تنها خودکار ونا مشهود بلکه بدون اینکه نسبت به آنها آگاه باشیم انجام می دهیم به عنوان مثال در فرهنگ آمریکایی زن ها بیش از مدها می خندند رفتاری که ناآگاهانه یاد گرفته شده و تقریباًاز روی عادت انجام می گیرد.یهودیان وقتی تورات رامی خوانند مثل شتر سواران به عقب وجلو می روند آنها این رفتار را به طور ناآگاهانه از قرن ها پیش به ارث برده اند چون شتر سواری برای یهودیان ممنوع شده بود این تقلید سواری یران این مسئله تکامل یافت.

دوم،تجارب مشترک،رفتار مشترک را ایجاد می کند.اشتراک رفتار وتجربه،اعضا را به یکدیگر پیوند داده وفرهنگ را بی نظیر می سازد.

 

 

دومین مشخصه ی فرهنگ:

2-از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود:

فیلسوف آمریکایی- زمانی نوشت: ((تمام گذشته اینجاست)).برای اینکه فرهنگی وجود و تداوم داشته باشد باید مطمئن شد عنام وپیام های مهمش منتقل می گردند .چنانچه پرسلین گفت(( اگر ارزش های دیرپاوبنیادینی در یک جامعه وجود داشته باشند،باید از نسلس به نسل دیگر منتقل شوند))این اندیشه ادعای مارا که فرهنگ وارتباط پیوسته است تائید می کند:ارتباط باعث می شود فرهنگ یک فرایند پیوسته باشد چون زمانی که عادت فرهنگی،وصول،ارزش ها،برخوردهاومشابه این ها((تدوین))می شوند با هر یک از اعضای فرهنگ ارتباط برقرار می نمایند.

نیاز یک فرهنگ برای پیوسته کردن هر نسل به نسل های گذشته وآینده آنقدر شدید استک که کسینگ می گوید((هرگونه شکافی در زنجیره ی یادگیری منجر به نا پدیدی یک فرهنگ می گردد.))

بنابراین هر فرهنگی منحصربه فردودارای مجموعه ای از اطلاعات است که بین تمام جوامع بشری مشترک نیستند اما این اطلاعات فرهنگی چیزی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند.

سومین مشخصه ی فرهنگ:

3-فرهنگ بر مبنای نمادها بنا شده است

کلاید کلاک هوهن – انسان شناس – زمان نوشت((فرهنگ بشری بدون زبان غیر قابل تعمق است)).

نشرنخ وساختارعصبی پیچیده ی آن طوری تکامل یافته اند که ما را قادر می سازد تادر سطحی از مهارت که با هیچ مخلوق دیگری مشترک نیست ازنمادها استفاده کنیم .نه تنها می توانیم دانش را ازفردی به فرد دیگر انتقال دهیم بلکه می توانیم اندیشه ها رااز نسلی به نسل دیگر انتقال دهیم . واین برگ آنچه را بینش های مهم نوابغ نامید که از طریق نمادها منتقل می شوندومارا قادرمی سازند تا یاد گیری طی قرن ها را به هم ربط     دهیم.

ازطریق زبان آموختن تجارب مشترک میسرمی شود.بیتس وپلاگ خلاصه ی خوبی ازاهمیت زبان برای فرهنگ پیشنهاد می کنند:بدین ترتیب که زبان مردم را قادر می سازد تابه مراوده ی آنچه بپردازند که اگر چنین و چنان شود،چگونه عمل خواهند کرد.تا تجارب خود را در مقوله  انتزاعی به عنوان مثال شادی یا نشانه ی شر،سازماندهی نمایند وافکاری را که درموردشان صحبتی نشده ابرازکنند.اخلاق،مذهب،فلسفه،ادبیات وبخشهای بی شمار دیگر از اعتقاد ودانش بشر همه بستگی به این نوع ارتباط سطح بالاتر دارند.

نمادهایی که هرفرهنگ به کارمی بردفرمهای مختلفی به خودمی گیرندفرهنگ هامی تواننداز  کلمات گفتاری به عنوان نماد استفاده کنند وبرای مردم از اهمیت آزادگی بگویید واز کلمه نوشتاری به عنوان نماد استفاده کنند می توانیم از حرکات غیر کلامی چون دست تکلن دادن برای سلام کردن استفاده کنند.می توانند از پرچم به عنوان نمادی برای ثبات وفاداری استفاده کنند.قابلیت حمل نمادها به ما اجازه ی بسته بندی،ذخیره وهمچنین انتقال آنها را می دهد.فکر، کتاب ها،عکس ها،فیلم هاوغیره به فرهنگ این توانایی را می دهد تاآنچه را برای انتقال مهم وارزشمند می پنداردرا حفظ کند. این باعث می شود هر فردی بدون توجه به نسل خودوارث منبع عظیمی از اطلاعات باشد که براساس پیش بینی فرد نسبت بهورود خود به فرهنگ جمع آوری و حفظ گردیده است.بنابراین فرهنگ جمع شونده ،تاریخ و قابل حفظ ونگهداری است.

 چهارمین مشخصه ی فرهنگ:

4-متغییراست

 فرهنگ ها سیستم های پویایی هستند که در خلاءوجودندارند ودر نتیجه در معرض تغییرند. فرهنگ ها دائماً با نظرات واطلاعات منابع خارجی مواجه هستند.وارتباط بواسطه ی ماهیت خود تغییرات رابه وجود می آورد.ارتباط ایست نیست بلکه پویاست و دائماً در حال تغییر است واز آنجا که فرهنگ با ارتباط تعریف میشود پس فرهنگ ها نیز متغییرند.

اگر چه فرهنگ ها از طریق مکانیزمهای متفاوتی تغییر می یابند ونوآوری،پراکنش وفرهنگ  پذیری سه مکانیزم متداول تر می باشند.

معمولاً نوآوری تحت عنوان کشف شیوه ها،ابزاریا مفاهیم جدید تعریف می شوند که در نهایت اکثر اعضای یک فرهنگ آن را می پذیرند و ممکن است در عادات اجتماعی ورفتارها تغییرات ناچیزی را بوجود آورد.ولی از آنجا که بیشتر فرهنگ عادت است وخیلی از مردم از تغییر می ترسند می توان در هر فرهنگ مثال هایی بیابیم که نوآوری کاملاً پذیرفته نمی شوند به عنوان مثال هنوز افراد بی شماری در آمریکا نیست به تساوی حقوق زن ومردمعترزند.

پراکنش که مکانیزم دیگری از تغییر می باشد یعنی اقتباس یک فرهنگ ازفرهنگ دیگراز نظر تاریخی مادامی که فرهنگ ها وجود داشته اند پراکنش بخشی از ارتباط فرهنگ بوده است پراکنش همه جا است شکر گیاهی باشد که منشاء آن در اسیای میانه است وبه دنیای جدید آورده شده یا همبرگر مک دونالدی که اکنون در سراسر دنیا به فروش می رسداز آنچه که فرهنگ ها می خواهند دوام داشته باشندمعمولاً فقط عناصری رامی پذیرند که باارزش ها وباورهایشان سازگار هستند. یا عناصری را که بدون اینکه اختلال مهمی را ایجاد نمایندقابل تغییرباشند.مثلاً چون ژاپن وایلات متحده دارای تجارت بیشتری هستند می بینیم که آمریکایی ها شیوه ی تجارت ژاپنی ها را یاد می گیرند و ژاپنی ها از تاکتیک های بازاریابی آمریکایی ها استفاده می نمایند.

فرهنگ پذیری به عنوان نوعی تغییر فرهنگی زمانی رخ می دهد که یک جامعه تحت تاثیر یک فرهنگ غا لب تر وجامعه ای که با آن درارتباط است دستخوش تغییر شدید فرهنگ می شوداین نوع تغییربرای مهاجران بین المللی که به دلایل متعددیخود رادر فرهنگ دیگری می یابند متداول است.آنها دراکثرموارد شروع به کشف الگوهای جدید فکرکردن ورفتاروساختن شخصیتی مرتبط به سازگاری به جامعه ی میزبان می کنند.